رویا و کابوس توأمان

بچه‌ها زیر آوارند. می‌داند کجا. از رنگ سرخ پتویی که گوشه‌اش از لابه‌لای چوب و آهن و خاک بیرون زده می‌تواند حدس بزند کجا هستند، اما دست‌ها جان ندارد که خاک‌ را کنار بزند، تن بچه‌ها را بیرون بکشد و پسرها را از سنگینی سقف و دیواری که بر سرشان…

ادامه

عکس از طبیعت انتقام گرفت

چگونه وارد کار مطبوعاتی شدی؟ سال ۳۳ در فتوپالاس کار می‌کردم که مرکز توزیع عکس خبری در مطبوعات بود. فتوپالاس آن‌زمان عکس‌های مجلات «امید ایران»، «کاوه»، «سپید و سیاه»، «روشنفکر»، ‌«تهران‌مصور» و مطبوعات دیگر را تدارک می‌کرد. یعنی مجله‌ها به فتوپالاس عکس سفارش می‌دادند و عکاسان این مؤسسه عکس‌های لازم…

ادامه

قصه‌ی غم‌انگیزی که از یاد رفت

در مسجد حجت‌ابن‌الحسن (ع) و ختم همسر و دخترش، بعد از چند سال باقر زرافشان را دیدم. پیش از آن، از امریکا که برگشتم، روزی او را با بلوری و محمد دهقانی دیده بودم. همان باقری بود که در یاد داشتم. بگو و بخند، رک، شوخ‌وشنگ و چاق‌تر از پیش.…

ادامه

بر شاخ خشک بی‌رطب

عادل همچون درخت نخل خواهد شکفت. (مزامیر داوود) دو برادر بودند؛ انگار سیبی که دونیم شده. یک شب مادرشان خواب دید صاعقه زده و سرهای دو نخل افتاده توی حیاط. پسرها بزرگ شدند و یکی‌شان زن گرفت. روزی سر آب دعوا افتاد بین برادرها که از جان عزیز‌تر بودند. خون…

ادامه
1 8 9 10 11 12 109